دکتر پیمان آزاد ( دوراز مطلق گرایی ) در دو جهت حرکت می کند ، یک جهت خودشناسی است و جهت دیگر معرفت شناسی است ( برای رویکرد به عقلانیت انتقادی ) بدون خودشناسی ما از اجبارهای درون آزاد نمی شویم و بدون معرفت شناسی ، درست را از نادرست تشخیص نمی دهیم .درتعارض ذهنی و فکری باقی می مانیم از حوزه واقعیت ها و زندگی بی اختیار غافل می شویم نتیجه آن نیز در زندگی واقعی ما تجسم پیدا می کند. .قصد نویسنده این است که در این دو جهت بتواند موثر افتد. در حقیقت تاکید بر خود شناسی را برای این منظور مهم می داند که راه برای معرفت شناسی باز بشود از مجموعه کتابهای ایشان در خودشناسی کتاب در تامل خویش در چند صفحه خلاصه نویسی گشته و در اختیار شما قرار داده شده و از مجموعه کتابهای ایشان در معرفت شناسی خلاصه چند فصل ایتدایی دو کتاب قبله جان و مثنوی زبان معرفتخلاصه شده و در اختیار شما قرار گرفته همچنین متن مصاحبه ای که با دکتر داشته ام به منظور آشنایی شما عزیران با آثار ایشان
خلاصه کتاب تامل درخویش نوشته دکتر پیمان آزاد، انتشارات هیرمند قیمت 2000 تومان
خلاصه نویسی و تدوین ساسان سیادتی
هفتم- واقعیت و انتظار
وقتی ما از قبول واقعیت سر باز می زنیم می خواهیم انتظارات و توقعات خود را جامه عمل بپوشانیم مثل سربازی که انتظار دارد به او احترام یک ژنرال را بگذارند و بیمار قلبی که انتظار دارد هم چون یک انسان سالم روزی یک قالب کره بخورد و مشکلی برایش پیش نیاید آنکه واقعیات را نمی پذیرد باید تن به تضادهای درونی بسپارد و خسران انتظارات خود را بپزدازد انتظار هرگز جای واقعیت را نمی گیرد انتظار و توقع متعلق به خود ایده آلی ماست نپذیرفتن واقعیت از احساس حقارت ما وآرزوهای تحقق نیافته ما سرچشمه می گیرد این که انسان نمی خواهد واقعیت را بپذیرد چون دست کشیدن از ارش برای ما دشوار است ما خود را واجد ارزش هایی می دانیم و با این ارزشهاست که احساس تعادل درونی داریم می ترسیم با ترک این ارزشهای خیالی و تصوری از پوچی و بی مقداری خود به وحشت و هراس بیفتیم از بی ارزشی خود بغایت احساس حقارت کنیم با ارزش خوشیم و این است که انتظارات ما از خود واقعی ما نشات نمی گیرد حاصل خود ایده آلی است تنها راه رفع این مشکل ابتدا قبول واقعیت است و سپس اصلاح و تحول خود وقتی واقعیت را پذیرفتیم خودبخود از دور مسابقات و مقایسه نمودن خارج می شویم آن وقت با سبکبالی به اطرافیانی می نگریم که جامعه را میدان مبارزه می دانند و تنها نظاره گر باقی خواهیم ماند آنها که واقعیت خویش را نمی پذیرند خیلی انرژی مصرف می کنند این اتلاف بی خودی باعث می شود که همیشه احساس خستگی بکنند و یا هر چند وقت یکبار دست از تلاش بردارند این افراد همواره نیاز به انگیزه روانی برای حرکت دارند در واقع می شود گفت که حرکت این افراد منوط به کسب ارزش است در خودشناسی باید ناکامی های خود را بشناسیم همین ناکامی هاست که موتور انتظارات را روشن می کند توقعات را به حرکت در می آورد معنا کردن گذشته است که ما را نسبت به آینده و برنامه های آینده حریص و پرتوقع می کند می توانیم ناکامی را حتی به عنوان یک واقعیت قبول کنیم بدون آنکه به آن معنا بدهیم زمانی که ناکامی را معنا کردیم خلائی در درون خود بوجود می آوریم و در این خلا است که انتظار می نشیند و رشد می کند وقتی نتوانیم به انتظارات و توقعات خویش جامه عمل بپوشانیم مشکل اساسی ما شروع می شود شناخت این انتظارات ما را به وادی حقیقت خواهد کشاند مشروط بر اینکه بخوایهم مفری برای خود و برای سلامت روانی و روحی خود بیابیم.مانع اصلی قبول واقعیت این است که ما خود را قبول نداریم می خواهیم چیز دیگری بشویم و نمی خواهیم امکانات خود را بپذیریم خود را فریب می دهیم همین فریب موجب استهزاء دیگران می شود و خود بر ناکامی های ما می افزاید همین که خود را همانطور که هستیم بنگریم همه موانع برطرف می شود خستگی های عصبی ما برطرف می شود از ملامت و عناد به خود دست می کشیم مناسبات ما با دیگران بهتر می شود از خانواده خود انتظارت نامعقول نداریم و سازگاری پیشه می کنیم دست از تعبیر و تفسیر بر می داریم از ارزش هایی که هیچ وقت تحقق نمی یابد رهایی می یابیم
هشتم- عصبیت و خشم
چرا انسان با کسب اطلاعات در مورد علل عصبیت نمی تواند آنرا مهار کند؟ و تنها برای اظهار فضل بکار می آیند بر اثر اجحاف جامعه زخم بسیاری خورده ایم و امیال انتقام جویی داریم که این میل انتقام و نفرت و کینه را سرکوب می کنیم هرچند علاقمندیم به دیگران تعرض کنیم از خصومت و دشمنی آنان در هراسیم
اما کی با دیگران آشتی می کنیم ؟ این برون رفت با تئوری ممکن نیست
قدم اول
این است که بدانیم مناسبات اجتماعی را نمی توانیم عوض کنیم در اجتماعی زندگی می کنیم که اجحاف قانون و قاعده آن است مغبون شدن در روابط اجتماعی را باید پذیرفت بودن در جامعه ملازم است با مجروح شدن احساسات وقتی جامعه اساسش رقابت است عقب ماندن را باید همیشه پذیرا شد
قدم دوم
می توان در خلوت خود مطالبات خویش از جامعه را مرور کرد و بسیاری از مطالبات ذهنی و بی پایه را دور ریخت تجدید نظر کردن د رمطالبات از افراد جامعه ما را قدری با اطرفیان آشتی می دهد آن وقت می توانیم بسیاری از افراد آنطور که هستند قبول کنیم توقعات ما از دیگران و خودمان کمتر می شود فاصله بین خود و دیگران کوتاه می شود شاید به درجه ای از آگاهی و بصیرت برسیم که اصولا فاصله ای نبینیم مبارزه کردن با خصوصیات روحی بی حاصل است ما را به احساس گناه سوق می دهد بیشتر عناد به خود را تجربه خواهیم کرد وقتی در کودکی از ما محافظت و مواظبت اصولی نشده و جامعه تا خواسته ما را آزرده و بدین وسیله ما از جامعه طلبکار شده ایم و مشکل بتوانیم این مطالبات را نادیده بگیریم این تمایلات و پدیده های روانی به ذهن و احساس ما چسبیده اند بیشتر به یک روبات برنامه ریزی شده شبیه ایم بعد از عصبانیت و خشم است که انسان متوجه واکنش تند خود می شود و بعد ذهن انسان فعالیت مستقل خویش را شروع می کند و واقعه را می نگرد عملی که از سلولهای شرطی مغز صادر شده ولی می دانیم که دیر است مشکل انسان آگاه و ناآگاه در همین است چگونه می توان در جامعه حاضر شد ، اجحاف دید و بر نیاشفت تلقی جدید از زندگی پس از آگاهی تغییراتی در رفتار انسان بجا می گذارد ولی عصبیت کم و بیش تکان نمی خورد
نهم - اضطراب
اضطراب یعنی چه؟ چه مواقعی بدان دچار می شویم عوارض آن چیست و راه رفع آن کدام است؟
اضطراب وقتی می آید که انسان بترسد ترس از اینکه لطمه ای به او یعنی شخصیت او یا اموال او وارد شود
عامل اضطراب ترس از به هم خوردن وضع موجود است چرا باید بدنبال اضطراب برویم و بعد به فکر چاره بیافتیم چرا باید از شخصیت و هویت باروئی برای خود بسازیم و بعد که این باور به خطر افتاد احساس اضطراب کنیم ما اضطراباتی از گذشته داریم که ناشی از سرکوب خشم و نفرت است ولی اگر امروز مجال بروز اضطراب را از خود بگیریم اضطراب گذشته هم کمتر می شود سرچشمه اضطراب من است مرکزی که ساخته ایم مرکزی که انتظارت ما نهفته است همره کینه و نفرتی که در این مرکز ذخیره نموده ایم اضطراب را هم ذخیره نموده ایم
اکر بر انتظارات و توقعات خود از دیگران و از خودمان یکسره چشم بپوشیم ترس و اضطراب ما کم خواهد شد برای درک روند بروز اضطراب باید مکانیزم و عملکرد فکر را شناخت فکر است که در درون ما ترس و اضطراب ، خشم و نفرت را معنا می کند فکر عامل بروز و تدام اضطراب است اگر تحقیر و تخفیف را معنا نکنیم مضطرب هم نمی شویم خشم و کینه هم پیدا نمی کنیم که ناگزیر بشویم آنها را سرکوب کنیم و اضطراب را درون خود شکل دهیم ترس از مرگ نوعی اضطراب ایجاد می کند زیرا دیگر نیستیم تا انتقام بدرفتاری های دیگران را بگیریم ، اضطراب نتیجه مطالبات فرضی است چنانچه خود را آنطور که هستیم بپذیریم و منتظر تایید و تکریم دیگران نباشیم مدام به گذشته و آینده سیر نکنیم با اضطراب بیگانه می شویم بی قراری و ترس را تجربه می کنیم ولی دیگر به درجه ای نمی رسد که ما را مدام مضطرب سازد و در واقع ما پایه های ساختمان اضطراب را درون خود ویران کرده ایم شعار ما این می شود : ما همین هستیم که هستیم می خوای بخواه نمی خوای نخواه
اگر ما را خلع عنوان کردند ناراحت نمی شویم اگر به ما مهندس نگفتند ناراحت نمی شویم اگر به ما احترامات بی جا نگذاشتند مضطرب نمی شویم اگر ما را اجتماعی نخواندند بخود نمی گیریم و آنرا بی احترامی حساب نمی کنیم
دهم- پر حرفی و زیاده گویی
چه نیازی ما را بر آن می دارد که حرف بزنیم آنجا که ضرورت اقتضاء نمی کند چه نیازی به گفتن هست؟ چرا می خواهیم خود را عرضه کنیم؟ برای چه مقصودی مشتری می جوییم؟ آیا در گفتن فقط قصد ما مطرح کردن خویش است نمی توانیم در برابر گفتن مقاومت کنیم اگر بتوانیم نگوییم مشکل ما حل می شود اما اجباری ما را به گفتن وا می دارد اجباری که مهارش از قدرت ما خارج است زبان انسان شرطی است چون ذهن او شرطی است
همدلی عامل تفاهم وسازش است ، موجد عشق و دوستی است زبان مشترک، مشکل انسان را حل نمی کند چرا که زبان را در جهت دسترسی به تمیلات آزمندانه و حریصانه خود می خواهد زبان وسیله تهاجم به دیگری است نه برای آشتی زبان برای ما وسیله برتری جویی است
اما همدلی یعنی هدف واحد هم سو بودن ، نداشتن تضاد و تخاصم ، یعنی یگانگی ، دیگری را از خود جدا ندیدن
شناخت و آگاهی ما را به عبث بودن تلاش هایمان در این راه واقف می سازد بیکباره دست از تلاش می کشیم و در سکوت و خاموشی پر جذبه و پر نشاطی فر می رویم در سکوت آرامشی است که در عرضه کردن خود نیست
یازدهم- خارج از کنترل ما
ما همراه با هرشخصی و هر کلمه ای احساسی را در ذهن خود ذخیره می کنیم یعنی همراه با هر واژه احساسی نیز وجود دارد این احساسات حالات ما را دگرگون می سازند وقتی کلمه ای می شنویم احساسی در ذهن ما بیدار می شود و بی اختیار واکنش نشان می دهیم همین شناخت شرطی شدن ذهن با کلمه مهم است
پس از این شناخت قدری در قضاوت هایمان تجدید نظر می کنیم
دو راه حل داریم:
خود را از نو شرطی کنیم عده ای از روانکاوان به تغییر تصویر ذهنی اعتقاد دارند با تجدید نظر نمودن نظام ارزشی اما خیلی ممکن نیست چون ما تضادهای خود را داریم و از طرفی دست شستن از ارزشها به سادگی ممکن نیست زیرا پایه هویت ماست
راه دیگر سبک نمودن بار ذهنی است قطع وابستگی و رابطه ذهنی با سوژه و بسیاری از پرونده های راکد ذهنی
نفی توصیفات ارزشی و بی اعتبار ذهن ، نگریستن به فکر که تداوم بخش حالات شرطی ماست بازگشت به ذهن پاک و خالصی که داشته ایم و حالا زیر بار شرطی واژه ها و مفاهیم قرار گرفته
دوازدهم - زبان خشونت و پرخاشگری
زبان ما زبان خشونت و پرخاشگری است زندگی گذشته ما سراسر تحقیربوده این احساس به ما اجازه نمی دهد که بتوانیم دیگران و خودمان را همانطور که هستیم بپذیریم یا من هستیم و یا در مقام مرید و پیرو ، خود ایده آلی هم در مورد ما و هم در مورد دیگران مصداق می یابد این است که زبان ما زبان غلبه بر حریف است
خودبینی باعث می شود فکر کنیم حقیقت در انحصار ماست در بحث ها بیشتر به مغلوب نمودن حریف می اندیشیم در فرهنگی زندگی می کنیم که سراسر سرکوب است و با تو دهنی بزرگ شده ایم
ترس های موهوم که در جان ما ریشه دوانده اند مجال رابطه درست را از ما گرفته وقتی این ترس ها از ما رخت بر بندند احساس آزادی خواهیم نمود
سیزدهم - زبان شرطی
زبان ما نیز شرطی است زبانی را می آموزیم که دارای معنای از پیش تعیین شده است زبان تکلیف ما در ارتباط با دیگران روشن می کند و حالات ما را تفسیر می کند معانی واژه ها حرارت بدن ما را کم و زیاد میکنند باورهایی که ذهن ما را شکل می دهند را از زبان استخراج می کنیم وقتی پی بدین نکات ببریم ذهن ما سبک تر می شود و هم استقلال بیشتری در ارتباط با دیگران می یابیم زبان شرطی شده خود وسیله شرطی نمودن ما شده
پی می بریم بخشی از زبان برای تسویه حساب آدمهاست شخصیت و هویت انسان در زیر زبان پنهان است و هویت زخم خورده ما را منعکس می سازد
چهاردهم- چگونه دیگران اعتماد به نفس ما را می گیرند؟
بهترین کتب روانشناسی آثاری است که نویسنده خود مطالب آنرا تجربه کرده باشد نخواهد یک مشت تئوری خام به خواننده بدهد اساس نابهنجاری های روانی و روحی ما القائاتی است که دیگران از دوران طفولیت به ذهن و حافظه ما تحمیل می کنند وقتی هنوز ارزشهای ثابت ما در ذهن شکل نگرفته است دیگران خوب می توانند ما را نسبت به ارزشها متزلزل نمایند هوشیاری بسیار با ارزش است ولی در مقاطع مختلف عمر از آن برخوردار نبوده ایم که قضاوت های دیگران چنین اثر مخربی بر ما بجا گذاشته
قضاوت های دیگران وقتی به تکرار در ذهن ما نشست اولا ذهن ما را شرطی می کند همراه با یک احساس نامطلوب که ملامت و عناد به خود را همراه دارد و یک من شرطی بی رحم در ذهن ما حاکم می شود که مدام شخصیت ما را زیر سوال می برد بعضی ها تحت تاثیر همین من شرطی شده دچار لکنت زبان می شوند رسیدن به مرحله هوشیاری نفوذ مخرب دیگران را از بین می برد، نفوذی که با تلقین و دلایل همراه می کنند
انسان برای رفع نیازهای زندگی خود نیازمند حضور در اجتماع است و درارتباط با دیگران از خود آثاری برجای می گذاریم و فعالیت های ما نتایجی دارد که معرف شخصیت اجتماعی ماست ، هویت هست و در ذهن چه بخواهیم و نخواهیم شکل می گیرد اگر آنرا نادیده بگیریم بیشتر خود را به ما نشان می دهد تنها باید هوشیاری را در این شخصیت و هویت خویش نهادینه کنیم تغییر بنیادهای ارزشی ذهن حتما ضروری است ولی نفی مرکزی که شب و روز در ذهن ما در کار است غیر ممکن است با همین من و خود زندگی می کنیم سپر هوشیاری ما را از گزند دیگران مصون می دارد
پس از شناخت اصول روانکاوی کارن هورنای و پی بردن به علت توقعات و انتظارات بی پایان خود به آموزه های کریشنا مورتی پناه می بریم برای رهایی از من شرطی این دو در تسریع رسیدن به مرحله هوشیاری موثر اند اما اینکه بتوانیم شخصیت شرطی را آنگونه که مورد نظر ایشان است تغببر دهیم یا نابود کنیم غیر ممکن است بجای آن سیاست حذفی را در پیش می گیریم با سپر هوشیاری از گذشته دست می شوییم تا ساختار گذشته ذهنی خود را سرو سامان دهیم اتکا خود به دیگران را کاهش دهیم از نفوذ ایشان بکاهیم نسبت به قضاوت دیگران بی تفاوت باشیم هر چه این سیاست حذفی را در همه جهات بکار گیریم ذهن مان سبک تر می شود از عناد به خود دست بر می داریم و درجه اعتماد به نفس ما بالاتر می رود و دیگر لازم نیست بار سنگین خصوصیات غلط یا درست دیگران را در ذهن نگه داریم رقابت با دیگران برای ما مفهوم ندارد انرژی بسیاری را ذخیره می کنیم و حرکت ما در جهت حذف خصوصیات عارضی است
پانزدهم- واکنش در برابر دیگران
معمولا به سختی می توان از تصاویر ذهنی گذشته راحت شد گاهی پیش می آید ملاقات یکی از آشنایان کوهی از خاطرات گذشته را بخاطر می آورد و موجب خشم می شود. گاهی در برخورد با دیگران بر اثر یک کلمه فورا احساس ما به جوش می آید خشم سراپای ما را می گیرد بعد از این همه مطالعه آیا بی اثر بوده اند چرا در همان لحظه که پیام منفی را می گیریم نمی توانیم هوشیار باشیم مراوده کمتر با مردم درگیری های درونی و بیرونی را کاهش می دهد راه دیگر اجتناب از محیط هایی است که برای ما بار احساسی ندارند در محیط جدید افراد بیگانه می آیند و می روند و خطی در ذهن ما باقی نمی گذارند این آشنایان هستند که آثارشان تا دم مرگ با ما باقی می ماند در حافظه ، اعصاب ، ذهن و روح ما. در محیط بیگانه احساسات ما نیز تندی و شدت خود را از دست می دهند
اگر بتوانیم این احساس بیگانگی را در محیط های دیگر امتداد دهیم و بیگانگی را عدم وابستگی به دیگران تعبیر کنیم پرهیز از پیش داوری درباره دیگران ، تعطیل کردن فرهنگ لغتی که از دیگران داریم
شانزدهم- آزرده شدن ازانتقادات دیگران
به غرور ما لطمه وارد می شود حالتی از یاس و نا امیدی ما را فرامی گیرد هرچند می دانیم در مصاف با دیگران باید منتظر ضربات دیگران هم باشیم نمی شود که فقط ما ضربه بزنیم
اما دلیل آن است که ما خود را آنطور که هستیم نپذیرفته ایم و انتظاراتی مافوق آنچه هستیم از خود داریم دیگران با اظهار نظرهای درست یا غلط ما را به خودمان معرفی می کنند رنجش ما از این است که می خواهیم چیز بالاتر و بهتری باشیم می خواهیم انتقام تحقیرهای گذشته را با فخر فروشی آینده بگیریم وقتی با انتقادات روبرو می شویم به دره حقارت سوق می یابیم و عصبی می شویم
اگر از گدایی احترام ، تشویق و ستایش دست برداریم و با دیگران تنها ارتباطات ضروری داشته باشیم قضاوتهای آنان چه ارزشی برای ما دارد؟ متاسفانه با واقعیات آدمها سر و کار نداریم با تصاویر ذهنی آنها در مغز خود کار داریم تصاویری که از نیازهای روانی بی پایان ما برای نمایش دادن سرچشمه می گیرند انسان عصبی چشم بسته بدنبال این سراب است از اینرو بسیاری از ارتباطات ما مرضی است یک لحظه در حالتی نیستیم که بتوانیم خود را همانطور که هستیم بپذیریم و از مرور حافظه دست برداریم تا ارتباطات اینگونه است بار سنگین حافظه وجود دارد دشمن واقعی ما فکری است که ما را به مصاف دیگران می برد تا از هر فرصتی برای اثبات برتری خویش استفاده کنیم بی خوابی شب ، اتلاف انرژی روزانه را به همراه می آورد
بهترین راه حل پاک نمودن ذهن از گذشته وبه خود نچسبیم و به اجزا خود همچون غرور ، حقارت ، نفرت ، به عنوان واقعیات برخورد نکنیم و در یک کلمه در ارتباط با دیگران هوشیار باشیم
هفدهم- لذت بردن از آزار دیگران
آنکه از آزار دیگران خشنود می شود نسبت به خود راضی نیست خود را قبول ندارد و ویژگی های شخصیتی او برای خودش دلچسب نیست از خود تصویر ذهنی ساخته که نامطلوب است در مقایسه دائمی با دیگران است چون خود را قبول ندارد از رقابت با دیگران پرهیز می کند، نوعی عقب نشینی در زندگی دارد و اغلب با تمسخر دیگران جای این خلاء را پر می کند روحی زخم خورده دارد جراحات روحی او یکی از عوامل خودآزاری اوست همه را دست کم می گیرد ولی می داند که بسیار حقیر و درمانده است به سبب روان مجروح و زخم خورده خود تصویر زشت و کریهی از خود در ذهن دارد و کسی که از خود تصویر غیرقابل قبولی خلق کرده نمی تواند دیگران را دوست بدارد و برای اینکه دیگران هم با او مساوی بشوند باید تحقیر بشوند شکست بخورند از به هم خوردن تعادل روانی دیگران خشنود می شود
اگر این شخص بتواند از خود تصویر ذهنی قابل قبولی بسازد آیا می تواند دست از آزار دیگران بردارد؟
این پرسش زمانی مطرح می شود که فرد تصویر ذهنی مطلوبی از خود و دیگران در ذهن ندارد واسیر مقایسه و رقابت با دیگران است در چنین حالتی اگر تصویر ذهنی مطلوب برای خوشایند دیگران می سازد نه برای خودش و از دید دیگران می نگرد و از چنین تصویر ذهنی خوشحال می شویم بدلیل این است که ما خود را بخاطر دیگران دوست داریم ولی این تصویر همه جا مطلوب جلوه نمی کند همانطور که علاقمندیم بدرخشیم دیگران هم دوست دارند بدرخشند و از رقابتها تصادم ایجاد می شود و دوباره طعم تلخ شکست یا محبوب نشدن را می چشیم از اینرو تصویر ذهنی مطلوب فقط در تنهایی به ما لذت می دهد این خلوت گزینی با تنهایی پس از مرحله آگاهی و هوشیاری متفاوت است در آن مرحله از تنهایی خود لذت می بریم اما قبل از مرحله هوشیاری و آگاهی در تنهایی به مرور افکار بیهوده و آسیب رساندن و عناد ورزی به خودمان می پردازیم
پرخاشجویی و حالت تهاجمی ما در برابر دیگران نتیجه شکست های ماست برای فرار از ملامت خود از هرگونه تعدی و تجاوز به حقوق دیگران ابائی نداریم از اینرو تصویر ذهنی مطلوب درمان ما نیست چرا که تصویری است از برتری ما بر دیگران و تضاد در بطن این تصویر وجود دارد
راه درست حذف تصاویر ذهنی است و دوری از دید ارزشی و پیش داوری و قضاوت در برابر دیگران است و رهایی از اسارت ارزشهای اعتباری و موروثی است ، بازگشت به خود
هجدهم- زندگی برای کسب ثروت
چرا بعضی اشخاص با وجود داشتن ثروت و مکنت که می تواند به راحتی تا پایان عمر زندگی کند بازهم در صدد کسب مال هستند بطوری که زندگی و سلامتی خویش را پای این تجمع ثروت می گذارند و روزی که درآمد ملموس و چشم گیری نداشته باشند دلخور و افسرده اند آیا ریشه اینها در احساس عدم امنیت است؟ شخصی که اسیر مقایسه دائمی است و رقابت برای وی فلسفه زندگی شده احساس فقر دارند با وجود ثروت بسیار خسیس اند و ثروت پیشین را در حافظه ذخیره می کنند چنین افرادی غیر قابل اعتمادند بدبین هستند و از نزدیکی به افراد آنجا که منافعشان اقتضا نکند خودداری می ورزند با آثار ثروت در ارتباطند چون از خودمان راضی نیستیم بدلیل روند بی وقفه مقایسه به تجمع ثروت می پردازیم که نگهداری آن هزاران مشغولیت ذهنی می آورد
اینها عوارض زندگی در نا آگاهی و اسارت در شرطی هاست برعکس هوشیاری و آگاهی ، مرکز این صفات را اصلاح می کند
نوزدهم- زندگی برای فتح قلل
همه مامثل کوهنوردانی هستیم که می خواهیم قللی را در زندگی خود فتح کنیم این است که هرگز آرامش نداریم همه می خواهیم گوی سبقت در این زندگی ارزشی برباییم پس در تضاد با هم زندگی می کنیم و همیشه در حال زور آزمایی فکری و ارزشی با هم هستیم و نمی توانیم رقبای خویش را دوست داشته باشیم همه با شتاب می خواهند پله های نردبان ترقی و موفقیت را یکی پس از دیگری بالا بروند و انتظار دارند دیگران بایستند و ایشان را نظاره کنند در صورتی که دیگران هم می خواهند پیشرفت کنند از اینرو یکدیگر را تحقیر می کنند و عناد می ورزند عوارض این زندگی رقابتی حسادت ، غرور ، نفرت و اضطراب و مشغولیت دایمی ذهنی و ترس از سقوط . گاهی این توقعات و انتظارات را به فرزندان خویش منتقل می کنیم و توقع داریم آنها به آرزوهایمان که دست نیافتیم برسند ما ناگزیریم که خود را بپذیریم بدون تعبیر و تفسیر همانطور که جلوی آینه زبیا هستیم وقتی خود را با دیگری مقایسه می کنیم و دنبال تایید زیبایی خویش هستیم خود را نازیبا می دانیم
آیا تمام معایب خود را تایید کنیم ؟ نه تایید نکنیم ولی ملامت هم نکنیم انسان قابل ملامت نیست تمام جنایاتی که مرتکب می شود سرچشمه آنها عناد به خود ودیگران است باید مشکلات خود برخورد حسی و مستقیم داشته باشیم تا بتوانیم مشکل را حل کنیم . راه علاج پایین آمدن از این نردبان و نگریستن به افرادی است که از این نردبان بالا می روند
بیستم- زندگی نمایشی
عصبیت ما را به نمایش می کشاند نیاز به توجه داریم انتظار از دیگران که قدر ما را بشناسند آنچنان غرق این زندگی نمایشی می شویم که متوجه نیستیم دیگران تحمل موفقیت های ما را ندارند حتی تحمل بازیها و نمایشات ما را ندارند و به مقابله با ما بر می آیند اینکه زندگی ما اغلب شلوغ است این است که مشغول ارضاء تمیلات و احتیاجات عصبی خویش هستیم و گرنه ضروریات زندگی ما بسیار ساده و پیش پا افتاده است . به رخ کشیدن پیروزیها برای تحقیر دیگران
روشهای اجرایی
اول - رابطه فکر و حافظه
قطع ارتباط فکر و حافظه که محل نتیجه گیری از تجربیات گذشته است غیر ممکن است اکثر ثبت های ذهنی ما در کودکی صورت گرفته تداعی ذهنی و استنباط و استنتاج خودبخوی است و از دسترس ما خارج است در حالت هوشیاری و آگاهی می توانیم تا حدودی آثار روحی این تداعی ها را ازبین ببریم ولی انسان در زندگی اجتماعی امروزین خود نمی تواند پیوسته در حالت مراقبه باشد من می خواهد جلوی ورود باور را بگیرد که ممکن نیست زیرا تداعی و استنتاج خودبخودی است تنها من می تواند با هوشیاری این افکار را از حافظه بیرون براند درک حسی می تواند پدیده های مخرب و زائد ذهن را بشوید درک حسی با مراقبه بالا می رود و بر ذهن اثر مثبتی در تغییر روند شرطی شدن خواهد داشت
فرار از فکر با تعطیل نمودن آن ما را به تضاد می کشاند همین نفی فکر محصول فکر است ، با آگاهی فکر را از پرسه زنی باز می داریم عنان فکر را به دست ادراکات ذهنی خویش می سپاریم و بار ذهنی خویش را سبک می کنیم در غیر این صورت باید برای مقابله باهر فکر زائد دست به استنتاج نتیجه آگاهی و هوشیاری ماست با یک پدیده ذهنی مقابله کنیم و آنرا از حافظه خارج کنیم
دوم - حرکت معکوس
تغییر و دگرگونی در شخصیت انسان نیاز به انگیزه قوی برای ممارست در این راه دارد در این راه لازم است حرکت پرشتاب زندگی خویش را قدری متوقف نماییم و شاید به عقب برگریدم از روابط غیر ضروری با دیگران بپرهیزید و روابطی که خود را مجبور می بیند را متوقف کنید و با تامل برخورد نمایید عادات و رفتار اجباری خویش را موقتا کنار بگذارید و بطور موقت خود را همانگونه که هستید بپذیرید البته نیازها ، توقعات و انتظاراتی که در شماست میل به خودنمایی ، رقابت ، موفقیت از موانع شما در این راه خواهند بود و تنها راه در مقابل این موانع ، تساهل و مدارا با ارزشها و باورهای ذهنی است از مطلق تصور نمودن آنها دست بر می داریم و در نتیجه بسیاری از کلافهای ذهنی ما باز می شوند اصراری در قبولاندن آنها به دیگران نداریم تضاد ما با دیگران کم می شود و از عناد ورزی و ملامت خویش دست بر می داریم و زمینه را برای تحولات روحی خویش محیا می کنیم در روابط خود با دیگران اجباری نمی بینیم در مناسبات اجتماعی حالت اختیاری می یابیم از روی آگاهی انتخاب می کنیم بدون ملاحظات ارزشی به گذشته خود نمی چسبیم زیرا برای حفظ گذشته اجباری نمی بینیم ، از قضاوت و پیش داوری درباره دیگران می پرهیزیم به این کارها می گویم حرکت معکوس و حذفی
سوم - هوشیاری
مرحله هوشیاری آغاز زندگی آگاهانه ماست اما شرطی های ما ادامه دارد همچنین با آگاه شدن از روند فکر ممکن است دچار نوعی وسواس بشویم آگاهی مساوی با نجات و رهایی نیست هوشیاری تنها روشنایی ذهنی است که می توانیم ریشه آلام روحی خود را تجزیه و تحلیل کنیم و ریشه نفرت به افرادی خاص را دریابیم تلاش می کنیم تا از بار ذهنی خویش بکاهیم هرچند قابلیت تغییر و دگرگونی داریم ولی ذهن ما اکثر مواقع خودکار عمل می کند ناگزیریم با سیاسیت حذفی از ذهن خویش افکار زائد را بیرون بریزیم
اما در مرحله هوشیاری قضایایی اتفاق می افتد که ما را غافلگیر می کند زیرا در جامعه ای زندگی می کنیم محدوده آزادی و اختیار ما را تنگ می کند و همین تنگناها و اجبارها یک سری ذهنیات شرطی را در ما احیا می نماید یک ورطه خطر دیگر برای انسان هوشیار تقدس بخشیدن به نظریاتی است که به وی آگاهی بخشیده در صورتی که هوشیاری به ما گوشزد می کند که همه نظریات را در بوته آزمایش بسنجیم. به هیچ نسخه ای جنبه تقدس نمی دهیم آنچه مهم است خود ما هستیم و مشکل ما که باید راهی برای حلش بیابیم البته اگر جاهایی از حرفهای کریشنا مورتی با واقعیت سازگار نبود بدان معنی نیست که تمام حرفهای او را به کنار بگذاریم آنچه مفید است می گیریم چون هیچکس سخن آخر را نگفته سخنی منسوب به بزرگمهر: همه چیز را همگان دانند و همگان از مادر نزاده اند. ذهنی که دنبال حقیقت است نباید خود را به مکتب یا اندیشه خاصی ببازد
چهارم - آزادی و اختیار
آزادی درونی انسان یعنی رهایی از قیود و الزاماتی که مزاحم اوست، فارغ شدن از هرگونه فشار و اجبار درونی ، از هرگونه نمایش و آرایش ، اینکه انسان بتواند انگیزه و رفتار و گفتار خود را دریابد و یا به نحوی بر علل کنش و واکنش های خود وقوف یابد و اگر سختی می گوید یا عملی می کند برای مطرح کردن خویش نباشد
انسان در جوامع کنونی بیشتر بدنبال آزادی های بیرونی است اما وقتی درونی پر از کینه و نفرت دارد کسب آزادی و آرمان آزادی برای او بیشتر جابجایی و کسب اختیاراتی برای تسویه حسابهای گذشته است
انسان آگاه ابتدا به آزادی درونی خویش توجه دارد سپس به آزادی بیرونی می اندیشد
انسان وقتی برای زندگی خود قانون وضع کرد، آئین ، معیار و ارزش را آفرید آزادی و اختیار خود را قربانی کرد در زندگی کنونی انتخاب های انسان بسیار محدود است و معمولا هم مجبوریم بر اساس معیارهایی که قبلا در ذهن ما ریخته اند دست به انتخاب بزنیم اسیر ترس ها و توهماتی هستیم که زندگی توام با عصبیت را به ما تحمیل نموده اسیر هستیم و بدنبال آزادی حرکت می کنیم نادانی ذهن ما را اشغال نموده نادانی به تمام عوارضی که دچار شده ایم می توان نادانی اطلاق نمود کینه و حسادت رقابت و مقایسه و با عارض شدن به این صفات موانع بسیاری در سر راه انتخاب خود قرار داده ایم.